خطاي محبان بهتر از ثواب بيگانگان بر محبوب


آن بلال صدق در بانگ نماز

حی را هی همی‌خواند از نیاز

تا بگفتند ای پیمبر راست نیست

این خطا اکنون که آغاز بناست

ای نبی و ای رسول کردگار

یک مؤذن کو بود افصح بیار

عیب باشد اول دین و صلاح

لحن خواندن لفظ حی عل فلاح

خشم پیغامبر بجوشید و بگفت

یک دو رمزی از عنایات نهفت

کای خسان نزد خدا هی بلال

بهتر از صد حی و خی و قیل و قال

وا مشورانید تا من رازتان

وا نگویم آخر و آغازتان

گر نداری تو دم خوش در دعا

رو دعا می‌خواه ز اخوان صفا

اي خدا

اي خدا! اي رازدار بندگان شرمگينت

اي توانائي كه بر جان و جهان فرمانروايي

اي خدا! اي همنواي ناله ي پروردگانت

زين جهان، تنها تو با سوز دل من آشنايي

***

اشك، ميغلتد بمژگانم ز شرم روسياهي

اي پناه بي پناهان! مو سپيد روسياه

بر در بخشايشت اشك پشيماني فشانم

تا بشويم شايد از اشك پشيماني گناهم

***

واي بر من، با جهاني شرمساري كي توانم

تا بدرگاهت بر آرم نيمه شب دست نيازي؟

با چنين شرمندگيها، كي زدست من بر آيد

تا بجويم چاره ي درد دلي از چاره سازي؟

***

اي بسا شب، خواب نوشين، گرم ميغلتد بچشمم

خواب ميبينم چو مرغي ميپرم در آسمانها

پيكر آلوده ام را خواب شيرين ميربايد

روح من در جستجوي ميپرد تا بيكرانها

***

بر تن آلوده منگر، روح پاكم را نظر كن

دوست دارم تا كنم در پيشگاهت بندگيها

من بتو رو كرده ام، بر آستانت سر نهادم

دوست دارم بندگي را با همه شرمندگيها

***

مهربانا! با دلي بشكسته، رو سوي تو كردم

رو كجا آرم اگر از درگهت گوئي جوابم؟

بيكسم، در سايه ي مهر تو ميجويم پناهي

از كجا يابم خدائي گر بكويت ره نيابم؟

***

اي خدا! اي راز دار بندگان شرمگينت

اي توانائي كه بر جان و جهان فرمانروايي

اي خدا! اي همنواي ناله ي پروردگانت

زين جهان، تنها تو با سوز دل من آشنايي


مهدي سهيلي


قاصدك



قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا، وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشي، اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر مي گردی.

انتظار خبری نيست مرا
نه ز ياری نه ز دياری دیاری،
آری, برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس،
برو آنجا که تو را منتظرند.
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند.

دست بردار از اين در وطن خويش غريب.
قاصد تجربه های همه تلخ،
با دلم می گويد
که دروغی تو، دروغ
که فريبی تو، فريب.

قاصدک! هان، ولی ... آخر ... ای وای!
راستی آيا رفتی با باد؟
با توام، آي کجا رفتی؟ آی...!
راستی آيا جايی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جايی؟
در اجاقی, طمع شعله نمی بندم . خردک شرری هست هنوز؟

قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند.

مهدي اخوان ثالث